
بازشدن مدارس و شهید
بوی مهر وحال وهوای آغاز پاییز پیش از۸مهر۹۹ برای من یادآور بهترین خاطرات بود آغازمدرسه و روز تولدم، اما از ۸مهر۹۹ تا الان وتاآخر عمرم ، یادآور استرس واضطراب دوری از تو،روزهای دلتنگی،روز های خرابی کاشان...

مهمانی پدر دختری
اول ذی القعده بود. مادرم برای اوردن هدیه ی دوست داشتنی ومهمان جدید ما به بیمارستان رفته بود. نی نی کوچولویی به نام حلما دختری که با برکت حضور حضرت معصومه پا بر این دنیا گذاشت. باپدرم راهی بیما...

ماموریت و گذشتن از خواسته های خانواده
باز هم خاطره بازی و باز یاد روزهای با تو بودن، روزهای سختی که منو حلما انتظار بودن در کانون گرم خانواده را میکشیدیم. ماموریتهای تکراری و نگران کننده که بابای مهربان خانواده را از ما دور میکرد و هر بار...

در موکب عشق جان داد!
دلش راهی کربلا بود و با حسرت و دلتنگی می گفت: امسال جاماندیم از پیاده روی اربعین. از زائران حرم التماس دعا داشت. با سینه ای از شور عشق حسینی در دل نجوای هر روز بعد نمازش را این روزها بیشتر تکرار م...

بابای عزیزم سلام
بابای عزیزم سلام؛ چند وقتی است دلم خیلی بهانهات را میگیرد.. این روزها بغض غریبی گلویم را میفشارد.. نمیدانی چقدر دلتنگت هستم بابا جان.. دلتنگ حضورت.. صدای گرمت.. آغوش مهربانت.. لبخند دلنشینت....

صبر زینبی
السلام علیک یا صاحب الزمان سلام بر حسین و یارانش سلام برمقام معظم رهبری سلام بر سردار دلها و شهدای اسلام و لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ...

چادر متبرک
وقتی اربعین سال ۹۸ گفت همکارام میگن بیا با هم بریم من خیلی استقبال کردم و گفتم حتماً باید بری، گفت آخه من تنهایی هیچ جا نرفتم بدون تو و بچهها سخته برام که برم. اما من به هر زحمتی بود راضی کردم گفتم ح...

شهدای مظلوم امنیت
میخواهم از امنیت بنویسم.. از مردانگی، شجاعت، فداکاری... از تلاشهای بی وقفهای که بی هیچ منت و چشمداشتی در جریان است.. تلاشهایی که تنها در انجام وظایف خلاصه نمیشود.. دلاور مردانی که فراتر از و...

طلبیده شده
طلبیده شد به دعوت امام مظلومش حسین از حس حال بین الحرمین و دنیای جدیدی سخن میگفت، متحول شده بود و از حس غریب اون روزا حرف میزد مو به تن ادم سیخ میشد اشک در چشمانش حدقه زده بود بغضی در گلویش و از کرامت...

جشن تولد شهید
فصلها که عوض میشوند و تاریخ تولدت روی تقویم خودنمایی میکند همه اهل خانه بیقرار میشوند... مگر میشود، یادشان برود! همیشه روز تولدت خودت پیش قدم میشدی کیک میخریدی! غافلگیریمان میکردی. برق...

آرامش با شهدا
علی اقا هم عاشقانه زندگی میکرد هم خیلی ساده وبی ریا بودن وبسیار به آقا امام حسین (ع) وشهدا علاقه داشتن. فروردین سال 96 بود ما اهواز زندگی میکردیم قرار بود با خواهرم وشوهر خواهرم یک تفریح دوروزه ب...

خاطرات عاشقی
همه چیز تازه بود عطر گل های یاس توی حیاط مثل زندگیمان تازه و پر طراوت بود مصطفی نمی گذاشت چیزی تکراری شود و من منتظر تکرار هرروز آمدنش بودم. هرروز برایم تازه تر از قبل بود ..سال 91بود، تولد هردومون...

قبل از شهادت
قبل از شهادتش یه شب اومد خونه گفت خیلی دلم واسه النا میسوزه آگه من اتفاقی واسم بیوفته تو مدرسه همه بچهها میدوئن طرف باباشون دختر من بابا نداره. الان النا یاد گرفته تا عکساش رو میبینه صدا میزنه باب...

به وقت شهادت
روز حادثه شهید محمدی شیفت کاریش نبوده و داشته مرخصی رو سپری میکرده که در یکی از مناطق سرپل ذهاب متوجه میشه دونفر از اشرار نقاب دار به مردم حمله کردن و درحال سرقت طلافروشیها و اموال مردم هستند، شهید...

به شهدا عشق می ورزید
من تنها خاطره که از شهید دارم وهمیشه یادم میمونه این بود که همیشه از حال وهوای شلمچه برای من صحبت میکرد با چنان شوقی تعریف میکرد که واقعاً دوست داشتم برای یک بار هم که شده برم اونجا و با چشمان خودم...

عاشقانههای شهدایی
امیرمامامرضاروخیلیدوستداشت همیشه به هم میگفت اینکه تورو کنارم دارم، مدیونم به امام رضا میگفت دوران آموزشیم میرفتم حرم، دعای توسل میخوندم به نیت اینکه ازت جواب بله بشنوم آنقدر امام رضارو...

نامه به ایرانم
نامه به ایرانم سلام عزیز همیشه و هنوز من. ایران مینامم تو را! تو شبیه ۳ رنگ پرچمم هستی شبیه وطن! مهدیِ خوب من برای نگارش این چند خط خیلی فکر کردم ساعتها به عکست خیره ماندم .... روبه روی قاب عکس ز...

عاشقانههای شهدایی
دبیرستانی بودم و مادرشون اومده بود خونمون برای تعیین روز خواستگاری تازه امتحانا رو داده بودیم و یه سفر مشهد گذاشته بودن تو دبیرستان ولی پدرم نگذاشته بود تنها یعنی بدون خانواده وبا مدرسه برم مشهد ولی ی...

صدای غیب
یادمه یه روز که با شهید مهدوی پور رفته بودیم تفریح و کلی بهمون خوش گذشته بود و از اینکه شخصیتی مثل شهید کنارم بود خیلی خوشحال بودم. ایشون بی نهایت مهربان و بخشنده و صبوربودن هیچوقت باصدای بلندحرف نمی...

راهت را ادامه می دهم
بابای شهیدم! امشب تولد من است، و تو در کنارم نیستی... دلم خیلی برایت تنگ شده، جایت اینجا کنارم خیلی خالی ست... مگر خودت قول نداده بودی که تولدم را با هم جشن بگیریم؟... تو که همیشه سر قول هایت می...