شهید مجید مرادیان
-
علت شهادت
- علت شهادت : نبرد با دشمن بعثی
- عامل شهادت : درگیری با نیروهای بعثی
- شرح علت شهادت : در تاریخ 28/10/61 هنگام گشت و درگیری با دشمن بعثی بر اثر ترکش به لقاء الله پیوست
شهید مجید مرادیان
علت شهادت
-
خاطرات
شهید مجید مرادیان
خاطرات
-
وصیت نامه
به یاری حق عازم کربلای خونبار ایران شدم تا به ندای هل من ناصر ینصری حسین لبیک بگویم و به این مزدوران بعثی و کلیه ابر جنایتکاران بفهمانم که ما فرزندان همان حسین هستیم که در ظهر عاشورا تمامی اهل و عیال خود را فدای اسلام کرد. آمده¬ام تا با خون خود درخت اسلام و انقلاب را آبیاری کنم با سلام و درود بی کران بر منجی عالم بشریت امام
زمان (عج) و نایب بر حقش امام خمینی و با سلام بر تمامی رزمندگان جبهه حق علیه باطل و با سلام بر شهیدان، شهیدانی که اینجور برای اسلام و انقلابشان و رهبر کبیر انقلاب این نایب امام زمان جان خود را فدا می کنند و با سلام بر پدران و مادران که چنین فرزندانی را تربیت می کنند و در راه دین و مملکت فدا می کنند و با سلام
بر پدر و مادر و خواهران و برادران. من الان که عازم جبهه¬های حق علیه باطل هستم می خواستم چند کلمه ای برای پدر و مادر و خواهر و برادرانم بنویسم. پدر و مادر عزیزم از شما خیلی خیلی تشکر می¬کنم و قدردانی می کنم که زحمت کشیدید و من را بزرگ کردید و تا به اینجا رسانیدید و تشکر می کنم که به من این اجازه را دادید تا
بیایم و برای اسلام و قرآن و مملکت خود دفاع کنم و این کافران را از ایران عزیز بیرون برانیم. پدر و مادر شما از خداوند خواستید به شما فرزند بدهد و او داد و شما بزرگش کردید با چه زحماتی و تا به اینجا رسانیدید و حالا هم خداوند آن را خواست که از مملکت و دین خود دفاع کنید و در راه آن شهید بشوید پس دوباره آن
را از شما گرفت و شما هم با دل و جان دادید. از شما می خواهم وقتی من شهید شدم برای من گریه نکنید چون گریه شما دشمن را خوشحال می کند. ولی اگر گریه نکنید دشمن روحیه¬اش را می بازد و روحیه او شکست می خورد و به دوستان (مردم) روحیه می دهد و اگر می خواهید گریه کنید برای شهدای اسلام گریه کنید به خصوص امام حسین (ع)
آنکه سرش را در راه اسلام داد و اسلام را زنده کرد. مادر عزیز در عزای من شادی کنید، لباس های نامزدم را بپوشانید و شربت و شیرینی به مردم بدهید و حلقه نامزدیم را به دست او بکنید از شما هم می خواهم که هر نافرمانی که کرده ام و هر بی احترامی که کرده ام و هر اذیت و آزاری که به شما کردم مرا ببخشید ای پدر
و مادر من اگر بدهکارم به کسی؟ به خدا از شما می خواهم این بدهکاریم را بدهید. دو ماهی روزه هایم را خورده ام و یکسال نمازم را نخوانده¬ام که از شما می خواهم تا بگیرید و بخوانید یا فرش خانه ام را بفروشید و بجای نماز و روزه¬هایم که خورده ام بدهید فقیرها و لباسهایم را هم بدهید فقرا درباره نامزدم هم هر کاری خودتان بلد هستید بکنید. خاتمه
بگویم امام را فراموش نکنید امام را دعا کنید (والسلام) آنان كه به مرگ سرخ خوش خنديدند در لحظه ي موعود خدا را ديدند از هر كف اين خاك مقدس از جان مردانه دفاع كرده و جنگيدند
شهید مجید مرادیان
وصیت نامه
-
زندگینامه
در اوج خفقان رژیم ستم شاهی پهلوی و از طرف دیگر بنیانگذاری انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی در روستای زازران متولد شد دوران کودکی را با ناراحتی¬های بسیار طی کرد و سپس در سن شش سالگی به دبستان راه یافت دوران دبستان را در روستای زازران سپری نمود و به دوران متوسط راه یافت و مدت 6 ماه ادامه داد و به دلایلی از جمله مرگ برادر کوچکترش
تحصیل را رها کرد و به کمک من و در کنار من به کشاورزی و گاهی نیز به مغازه داری پرداخت و بعد از مدتی به رستورانی در جاده اصفهان - شیراز مشغول کار شد تا اینکه در مهرماه سال 1360 به خدمت سربازی احضار شد. در دانشگاه پلیس آموزش آمادگی برای جبهه¬های جنگ را طی کردند و بعد از آنجا به پادگان امام حسن در تهران رفتند و از
آنجا به پادگان الله اکبر در اسلام آباد غرب اعزام شدند و از آنجا پس از دو روز به کردستان منتقل شدند که در آنجا تقسیم و شهید مجید مرادیان به سردشت و برادرش به بانه اعزام شدند. برادر بزرگش تعریف می کند که روزی برای دیدن او به سردشت و در محلی که فرمانده آنها مستقر بود رفتم ولی روز اول موفق به دیدن او نشدم و چنانچه فرمانده
آنها تعریف می کرد شهید و دوستان او در تپه ای که مستقر هستند مسجدی احداث نموده اند که واقعاً دیدنی است که نشانگر ایثار و ایمان محکم آنهاست آنها حتی برای مسجد خود محراب هم گذاشته بودند و در آن به نماز جماعت می¬ایستادند وقتی مجید در ماموریت کردستان بود با نامه، خبر شهادت پسر عمویش «فضل الله» را دادیم و او در جواب نامه نوشته بود: »فضل الله
خالص شده بود راهش را پیدا کرده بود و به هدفش هم رسیده، او کسی بود که هم سال من بود و همزبانم و خوشا به حالش و ما از او عقب ماندیم دوست داشتم یکبار دیگر او را ببینم اما او از من جلو افتاده، از خدا می¬خواهم که اگر لیاقت شهادت را داریم چنین سعادتی هم نصیب ما بکند«. شهید هنگام بازگشت از کردستان خاطرات خود را بیان
کرد که یکی از آنها را بازگو می¬کنم شهید اظهار می داشت که روزی که می¬خواستند جاده پیرانشهر سردشت را آزاد کنند از بین ما داوطلب خواستند و من تا آمدم آماده بشوم رفقا رفته بودند ولی روز بعد از آزادی قسمتی از جاده و شهرک «ربط»، من و دوستانم به شهرک ربط رفتیم و آنجا حفاظت شهرک و پاکسازی شهر را به عهده گرفتیم و من در بالای یکی
از بام های منازل شهرک بودم که ناگهان چندین گلوله اطراف سر و گوش من رد شد و آن روز شهادت را حس کردم ولی لیاقتش را پیدا نکردم. اکنون من پدر شهید می¬گویم فرزندم لیاقتش را پیدا نمود و چه خوب هم به آرزوی خود رسید. در اواخر مرخصی پس از بازگشت از کردستان بود که تلگرافی از خمین از طرف یکی از دوستانش بنام سلطانی به دست ما
رسید و ما آن را ملاحظه نمودیم نوشته بود که چون ماموریتمان را تمدید کرده ایم در روز 14 آذرماه خود را به دانشگاه پلیس معرفی کن و وقتی شهید از متن تلگراف با اطلاع شد خنده ای با اطمینان خاطر کرد و گفت بله می دانستم که موافقت می شود و فردای آن روز عازم تهران شد و خود را مجدداً به دانشگاه پلیس معرفی کرد و از آنجا
به آنها گفته شده بود که بروید تا از طریق رادیو و تلویزیون به شما اطلاع دهیم و او نیز برای خداحافظی آخر به اصفهان بازگشت و در روز آخری که آنجا بود به تمام دوستان و خویشان سر زد و در شب آخر خاطره¬ای از او بگویم و آن از این قرار بود که قبلاً مطلع شده بود بین پدر و عمویش اختلاف جزئی وجود دارد و همان شب
تصادفاً عمویش هم در منزل شهید بود و شهید بر آن شد که بین آنها تفاهم و دوستی برقرار کند با پدرش صحبت کرد و بعد به اتفاق هم به نزد عمویش رفتند و آنها را از در دوستی درآورد آنها همدیگر را بوسیدند و شهید شروع به گریه کردن نمود گریه ای که یک دنیا معنا بود و همه از او می پرسیدند که چرا گریه می¬کنی و او
جوابی نمی داد ولی واضح بود که گریه او گریه خدایی است گریه خداحافظی است و شهید در آن شب اعلام کرد که از طرف بسیج منطقه 3 تهران قرار است به جبهه جنوب برویم و بعد از آن خداحافظی کرد و رفت بعد از رفتن مدتی در تهران ماند تا آنها را اعزام کنند او چند روزی دیگر در شهربانی خدمت کرد و در همین چند روز هم چنانکه
دوستانش تعریف می کردند او 2 ساعت پست 4 می داد و چهار ساعت استراحت می کرد و هنگام استراحت خود دنبال کار اعزامش بود که همین امر باعث شده بود که مسئولین مربوطه اضافه پست برای او در نظر بگیرند. ولی او اعتنائی نمی¬کرد و کارش را ادامه می¬داد و دوستانش می¬گفتند او همیشه می¬گفت دیگر اسمم را در دفتر شهربانی ثبت نکنید اسم من باید در دفتر اعزام
به جبهه ثبت شود و بعد از چند روز در تاریخ 14/10/61 باتفاق 4 نفر از دوستانش از طرف بسیج منطقه 3 تهران به پادگانی در اندیمشک اعزام شد و در تاریخ 28/10/61 هنگام گشت و درگیری با دشمن بعثی بر اثر ترکش به لقاء الله پیوست روحش شاد و راهش پر رهرو باد. چند کلمه ای درباره خصوصیات شهید بیان می¬کنم شهید از نظر بیان ضعف داشت ولی در
عمل قرص و محکم بود و هر کاری که می کرد از روی خلوص نیت و با ایمان انجام می داد فردی بود خوش روی و مهربان. هیچ موقع دلش نمی خواست کسی از دست او ناراحت شود همیشه برای راحتی دوستان، سختی را بجان می خرید علاقه ای به دنیا نداشت و همیشه می گفت دنیا ارزش ندارد و باید انسان آخرتش را روشن نگه دارد نمازهایش به وقت
و توصیه به نماز خواندن سر وقت می کرد. از دیگر سفارشات شهید این بود که: «همیشه در کارهایتان خدا را در نظر داشته باشید. از غیبت و افترا دوری کنید. ایمانتان محکم و عقیده تان نسبت به انقلاب صاف باشد از اسراف بپرهیزید به فکر فقرا و بیچارگان باشید و خود را بالا نگیرید. حجاب را چه در خانه و چه در بیرون خانه رعایت کنید امام را دعا
کنید و در دعاهای کمیل و توسل شرکت کنید که پاک کننده گناهان است».
شهید مجید مرادیان
زندگینامه
-
اطلاعات فردی
- شهید مجید مرادیان
- فرزند اسدالله
- متولد 1341/08/17
- محل تولد : فلاورجان. زازران
- تاریخ شهادت : 1361/10/28
- محل شهادت : دوکوهه
- مذهب : شیعه
- دین : اسلام
- درجه : سرباز
- استان سکونت : اصفهان
- شهر سکونت : زازران
- تحصیلات : دبیرستان
- نوع استخدام : وظیفه
- تاریخ حادثه : 1361/10/28
- استان حادثه : خوزستان
- محل دفن : روستای زازران
شهید مجید مرادیان
اطلاعات فردی

شهید مجید مرادیان
موضوعات مرتبط با شهید والا مقام :
گالری ویدئو